همسایه مسجد بودن آرزوی همیشگیه من بوده و هست ولی خب از فاصله استجابت آرزو تا درک ش باید خدا توفیق عمل بده؛ بعد سه ماه امروز وقت شد نماز اول وقت رو تو خونه ی خدا که همسایه م هست! بخونم و الحمدالله بابت این حال شیرین اونم تو شب ولادت عمه جان زینب :) امشبُ بابت عیدی و حاجت ، نُصرت طلب کردم از خدا ، یه نصرت خاص همراه با عزت کامل و سلامت خصوصاً بابت سه ماهِ پیش رو که یاریش روعجیب لازم دارم؛ خدایا تو منو همچین شبی بی سبب دعوت نکردی خونه ی خودت؛ من عاجزم از درک حکمت هات و ذهن کوچکم بی خردتر از اونه که آغوشِ مهربون ت رو درک کنه ، همیشه همین طور بودم و تو هم همیشه مهربون وتوبه پذیر بودی ، همچون همیشه ی تاریخ بشر ، بر عهد خودت استوار! ، تو پاک و منزهی و من جز تو هیچ مسیری ندارم؛ پس از هزاران بار ظلم در حق نفسم باز هم برگشتم که مجال م بدی برای بندگی برای آغوش بازت که جز اون جایی ندارم، ای شنونده ترین.
بابت منبع
درباره این سایت