امروز رسیدی به پنجاه و نه سالگی و من هنوز هر روز دلم آب میشه از اینکه بابای منی و مثلِ همیشه برای نوشتن از تو عاجزترینم، این روزای عجیب که داره میدوئه و‌ پر از دلشوره و دلواپسیه ، این روزا که وقتی با همیم نمی دونم دفعه ی بعدی هم هست یا نه، بس که بلا از زمین و زمان میباره و همین موقع ها تو اوج دل نگرونی که تو دلم صدای رخت شستن میاد و مضطربم ، یادم میاد که شکر کنم به همین لحظه که هستی و سلامتی و زیر لب برات فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین میخونم و تشکر می منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آکادمی عرفان فرهادی پور آموزشگاه حرفه ای برنامه سازی بدون کدنویسی ژکپی شاو ... اطلاع رسانی بردخون شرکت سایبان برقی شاهد آژانس مسافرتی قصران گشت الماس کابین مرکز پزشکی، دندانپزشکی یوسف آباد